ترسناک ترین خاطره ی من

یک شب قرار بود به خانه مادر بزرگ و پدر بزرگ ام بریم من سنی نداشتم ۹ سالم بود و واقعا از حشراتم وحشت داشتم دیگه چه برسه به این اتفاقی که براتون تعریف می کنم

شب پدر و مادرم گفته بودن امشب پیش مادر بزرگم می‌مانیم ما هر وقت میریم خونه مادر جونم یه اتاق مخصوص داریم . اتاق های مادر بزرگ داخل حیاط پخش هستن یعنی سه اتاق است اتاق پدر بزرگ مادربزرگم تو ایوان است و اتاق من و پدر مادرم در انتهای حیاط و اتاق زندایی من هم در سمت راست حیاط وجود دارد و یک تو رفتگی در کنار اتاق ما وجود دارد که تو اون تو رفتگی سرویس بهداشتی است و یک حوض بزرگ در وسط حیاط و چند درخت انگور چندین ساله پدرم برام تعریف می کرد و می گفت وقتی بچه بوده ینفر رو دیده ولی مطمئن نیست آیا همان چیزی است که فکر می کنید یا نه ولی من به شخصه یکبار خودمم همین رو دیدم ولی با خودم گفتم شاید خوابه خیال هست ولی نه تا اینکه یک بار در همان شب من در وسط های شب باید می رفتم سرویس داشتم می رفتم که یهو یه چیزی نظرم رو جلب کرد رفتم که ببینم چیه ناگهان .‌...
دیدگاه ها (۰)

تنها اشتباهی که ازش راضیم 😎😏♥️

بهترین کسایی که میتونم بهشون

جان منم بزرگشو دوست دارم 😂

جرعه ای خاطره.:تابستان سال ۱۳۵۱ شایدم ۵۲ مثل همین تابستون اخ...

یه حوض گرد قشنگ آبی رنگ وسط حیاط داشتیم که از هر فرصتی استفا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط